نوروز 92تا نوروز 93
نوروز92 ما از بابا جدا بودیم و پیش بابایی سال رو تحویل نکردیم
بابا جان عسلویه بود موقع سال تحویل و ما نجف اباد پیش باباجون مامان جونی و دایی علی و زندایی و سنا جون
راستی از سنا نگفتم :سنا هم دختر داییت که 5ماه از تو کوچکتره .تو خیلی خیلی اونو دوست داری البته اگه حسادتای کوچولوت رو کنار بزاریما. . . . بیچاره اون شده کتک خور تو .گاها خیلی میزنیش و گاها هم بدون اون چیزی نمیخوری.عزیز دل مامان و بابا تمام وسایل اونو برمیداری میگی مال انازه اونم میگه باشه
خلاصه اینکه ما خونه تبریز رو دادیم کرایه و اسباب کشی کردیم پارسیان .قبلا وسایل نبرده بودیم ولی تیر ماه بردیم .30خرداد بود که رفتم ازمایش و خبری شنیدم
نمیدم بگم خوشحال کننده یا. . . . .
اره جواب ازمایش . . . . . . ما دوباره صاحب یه بچه شده بودیم. یه نی نی کوچولو که پسر ه تاج سره
اینم داداش ایلیا
ببخشید عکس داداش اپلود نمیشه بعدا سعی خودم رو میکنم دوباره
از تیر ماه تا اول مهر ما تو رو داشتیم از شیر میگرفتیم شاید بخندی ولی 3 بار من تو رو از شیر گرفتم ولی تو دوباره با گریه دوباره . . . . .خیلی سختی کشیدیم هم تو و هم ما .خلاصه که به هر صورت گرفتیم و حالا که 2سالته از پوشک گرفتمت خیلی راحت بود و اصلا جیش تو شلوارت نکردی ولی اومدیم تبریز یه با ول کردی منیدونم چی شد که دوباره مجبور شدیم پمپرست کنیم
از این به بعد که سر بسته همه اتفاقا رو گفتم میخوام فقط از شیرینیات بگم