11ماهگی و راه افتادنت
روز 1دی ماه 91
خواستیم بریم تبریز چون مجبور شدیم از تهران بریم و از اونجا بریم اصفهان توی فرودگاه دست بابایی رو گرفته بودی و فقط راه میرفتی تا اینکه بعد از یک ساعت که خیلی خسته شدی گفتیم حتما میخوای بشینی ولی . . . بلاچه دست بابا رو ول کردی شروع به راه رفتن کردی .خیلی ناز بودی لحظه خیلی شیرینی بود جیگرم
از اون به بعد تا 9شب راه رفتی و میخندیدی
وقتی رسیدیم تبریز سینا پسر عمو جانت رو که دیدی 2دقیقه باهاش بازی کردی و یه کتک و چنگ به سینا زدی و خوابیدی
فرداش که سید حسین پسر عمه ات رو که دیدی اصلا نمیشناختیش بعد از چند روز کتک کاری و شیطونی. اینقد باهاشون جور شدی و بازی میکردی
ولی چون هنوز پاهات سفت نشده بود هی میوفتادی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی