سفر تبریز اردیبهشت 95
سلاااام
عزیزان من چند وقت درگیر بودم .نیومدم به وبلاگ .کلی حرف دارم .امروز 15 خرداد 95 .یک ماه پیش رفتیم تبریز و حدود 3 هفته اونجا بودی .خوش گذشت .هوا عااالی .ایلیا جتن که زبون باز کردی و فقط حرف میزنی و کل کل مبکنی و ساز مخالفت میزنی .اینقدر شیرین و خوش خلقی .همیشه هم خندونی .قربونت برم درد سرا و شیطنتای خودتو داری مثلا الان یک هفته است از پوشک بر داشتمت هنوز هیچی نمیگی که جیش دارم
خدای من . . . کاشکی میشد تمااام حرفای شما رو لحظه به لحظه نوشت همین الان میگی
مامان یه لحظه بیا .من دفتم سر کمدت وایسادم یه چارپایه کوچولو دم در گمد گزاشتم براتون میگی مامتن برو روش تا بژژژرررگ بشی .رفتم روش .میگی اون ماشینو بده .
فدات شم خب گل من تو خیلی زبونت شیرینه اینقدر با عمت کل کل میکردی عصبانی ام میشدی میگفتی تو خبلی بدی . . . کله بابات . . . با می اکمدی میگفتی مامان اینا منو خیلی اذیت میکنند
ایناز جونمم که یه پارچه خانمه اون روز با ما سبزی پاک میکرد بعدشم کدو ها رو تکه کرد برا تو خورشت .مامتنجون بزرگه کلی ذوقشو کرد
ماما