عید سال ۱۳۹۶
سلااااااام
گلای من
امروز ۲۲ فروردین سال ۱۳۹۶ هست که من و ایلیا خان خسته و کوفته از باغ اومدیم خونه و ایناز خانم هم قرار با ماشین مامانجون و بابا جون بیادش
نشستم پا گوشی و تصمیم گرفتم با زبان خودم بشینم و برا شما دو تا براتون مرور خاطرات کنم
امسال بابا علی روز ۲۶ اسفند سال ۹۵ رفت سر کار و طبق معمول قرار شد تا دو هفته بعد بیادش و ما سال جدیدمون رو و بدون حضور بابا تحویل کنیم
بلاخره با کلی ذوق و شوق و تلاشش برا اوردن عید به خونه سال رو خونه مامانجون تحویل کردیم و عیدی گرفتیم همگی از بزرگتر ها
روز اول عید اقاجون و عمو حسین از تبریز برامون از تبریز مهمون اومدند تا اینکه روز هشتم فروردین بابا علی از سر کار اومد و شما مثل همیشه از خوشحالی جیغ میکشیدید دم در و پریدی بغل بابا و نمیدونستید چیکار بکنید
خلاصه که عید خوبی و با صفایی بود در کنار خانواده بابایی و مهمونداری و سیزده به در عالی تو باغ باباجون .این اولین سیزده به دری بود که همه خانواده مامان و بابا در کنار هم بودند .دایی های مامان و دایی جلیل بابا .اقا ایوب و زهرا کوچولوی ناز که ایلیا خیییلی باهاش جور شده بود
بلاچه ایلیا فقط زبون میریخت .همه آذری حرف میزدند و شما دو تا عجوبه انگار خسته شده بودید از اینکه نمیفهمیدید چی میگند .یه روز ایلیا همه رو پای سفره اروم کرد و گفت ساکت باشید .همه ساکت شدندو ایلیا گفت ببینید من یاد گرفتم ترکی حرف بزنم . .. بابایی گفت خب بزن .ایلیا ام گفت . . . .قلی قولی لیلی پولی بیلی . . . . و با لهجه تبریزیا یه تیکه اشو میکشید و ما خیلی خندیدیدم .
ایلیا خیلی زبونش بلاچه شده .خیلی ناز حرف میزنه .مودب و با کلاس .مثلا میگه میشه اذیتم نکنید ؟
جاده شمال .تیر ماه ۱۳۹۵
یک چایی در یک فضای رویایی
مشهد مهر ماه ۱۳۹۵
ایلیا و بابایی دو عضو جدا نشدنی در هر شرایطی
سفر یزد .سفری بسیار خاطره انگیز و عجله ای و خووووووب
خیلی سرما بود ولی فوق العاده .اینجا ام آتشکده زرتشتیان است
بچه های گلم ما خانواده خیلی خوبی هستیم چون بابایی خیلی مهربونه و خانواده دوست .خوش بحالتون این بابا رو دارید
کویر یزد و شیطونیای مامان و ایناز و بازم متانت بابا