ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
اینازایناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ایناز و ایلیا 90-92

روزای خوب پارسیان

سلام بچه های گلم .اینجا که هوا دیگه گرم شده . . . .حتما گفتین چرا میگم روزای خوب !!!! اخه این روزا مامانجونی اومده پیشتون. .بعد از یک هفته بابا جون و دایجون علی و زندایی زهرا و سنا اومدن خونمون .این روزا انگار عروسینگته گلم .ایناز تو که اصلا تو پوست خوددت نمیگنجی .نمیدونی چیکار بکنی .اینقدر شوق داری و ورجه وورجه میکنی .با سنا گاه بازی و گاه دعوا میکنی و خوب همینم خیلی خوبه چند روز حسابی بهت خوش گدشته.دریا رفتیم و شنا کردی .خرید کردیم و . . .                ...
9 خرداد 1393

ایلیا جگرم تو عشق مامان و بابایی

سلام گل مامان و بابا ایلیا جان قربون چشمات برم که اینقدر معصومند .امروز تو برای اولین بار بلند بلند برا مامان خندیدی ،بدون اینکه قلقلکت بدم یا کار خاصی بکنم ،همینکع نگات میکردم اینقدر ناز بلند بلند برام میخندیدی ،دستات رو گرفتم و رو پاهات یه سر بلندت کردم ،اصلا لق نمیخوری جیگرم .وقتی ایناز خوابید چند تا عکس ازت گرفتم .ببین چقدر نازی اخه ،ملوسکم                     ...
20 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام عزیز دلم .تو روز به روز شیرین تر میشی ،منم وقت ندارم براتون بنویسم ،همین الا داداش ایلیا رو به سختی خوابوندم الان هم که باید بیام پیش تو .. میری حمام برا خوذت           عزیزم تو خیلی نازی . . . .زبونت اینقدر شیرین شده ،شعر میخونی تند تند برام و همین الان لالایی با صدای بلند میخوندی تا داداش بخوابه اونم خوابش می اومد گریه میکرد اخ عصبانی شدی گفتی داداش کوچیک نمیفهمه من دوستش دارم و یکی محکم کوبیدی سرش و رفتی پا نقاشیات .تو خیلی قشنگ نقاشی میکشی .دیروز یه ادمک کامل کشیدی .نردبون و پله میکشی .بدون اینکه باهات کار کرده باشم خیلی قشنگ و با مفهوم میکشی&nb...
18 ارديبهشت 1393

خلاصه 2 سال به روایت تصویر

سلام مامانی عزیز دل مامان و بابا اول از همه سر بسته خاطراتت رو تو این دو سال مینویسم و بعد میرم سراغ خاطراتت با داداش ایلیا خوشگلم وقتی به دنیا اومدی 3 کیلو و850 گرم وزنت بود یه دختر تپولوی ناز ناز .قدت هم 51سانتی بود.جز قد بلندا بودی اخه بابایی هم خیلی قد بلنده البته خیلی هم خوش تیپ.تو هم که کپ بابات شدی.قربونت برم هیچ کس بخاطر راه دوری و فاصله زیاد بین تبریز و اصفهان نتونستن بیان ببینندت.کمی ناراحت شدیم ولی بعدا بهشون حق دادیم. نوروز سال 1391 نوروز خیلی خوبی بود چون اولین عیدی بود که من و بابا با هم پای سفره هفت سین بودی البته تبریز بودیم.حدود یک هفته تبریز بودیم و بعد اومدیم اصفهان البته نجف ابادش. چند روز موندیم و بابا با...
18 ارديبهشت 1393

و باز قشنگترین روزای زندگی مامان و بابا . . . تولد ایلیا گل پسرم

 ایلیا که یه تاج سری واسه خودش در تاریخ 7بهمن 1392 در همون بیمارستانی که ایناز رو دو سال پیش به دنیا اوردم به دنیا اومد   البته خانوم دکتر شما خیلی از این اقا خوشگل تره ها     خوش اومدی مامان به این دنیا .تبریک میگیم                 اینجا دو روزت بود که توی دستگاه بودی بخاطر زردیت تا یک هفته زو اخر با قرص و قطره باز زردیت تا 9باقی موند و در اخر که سه روز بهت شیر خشک دادیم زردیت تا 8اومد و تا 60روزگیت باقی موند ولی بعد از ختنه کردنت رنگت باز شد و زردیت رفت !!!         ا...
18 ارديبهشت 1393

چهار دستو پا رفتنت

اما اگه بگم از چهار دستو پا رفتنت ،اینقدر خنده دارو با نمک بود که هر کس میدیدت میخندید و حتما باید یه بوس بهت میکرد تو هم که خوش اخلاق میرفتی پیش همه ،تپلو و ناز نازی بودی.   اخه میدونی نفسم .   . . . . وقتی 5ماهه بودی رو دستات بلند شدی و شروع کردی به دنده عقب رفتن .دو هفته بعد هم شروع به چهار دستو پا رفتن کردی و اینم تا دو هفته دوام داشت .رفتیم عسلویه ،پیش بابا که داخل مهمانسرای اتی ساز .اونجا موکتاش زبر بودن تو هم که حتما میخواستی شیطونی کنی در اخر با مغزکوچولوت گفت که باید زانوهامو بگیرم بالا و با کف پاهام و کف دستام راه برم .اره عزیزم کلا باسنت رو میدادی بالا و خیلی خیلی خنده دار با سرعت میرفتی .دوستای بابایی بهت می...
18 ارديبهشت 1393