ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
اینازایناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ایناز و ایلیا 90-92

سفر مشهد مهر 1394

عزيزم  الان که خوب فکر ميکنم چهار ماهى هست نيومدم سراغ وبلاگتون  ولى خب سرم خيلى شلوغ بود نشد .ببخشيد .گلاى من من عذر ميخوام .اما سعى ميکنم تا جايى که يادمه همه رو بگم براتون . اول از زبون باز کردن اقا ايليا . . .  . .  جيگر ما زبونش بعد ا يک سال و هشت ماه باز شد  قربونت بوم .همين الان بهت ميگم بريم . . .؟شما ميگى نليم . . .  مامان و بابا و دد و به به و اينا رو از چند وقت پيش بلد بودى ولى يه هو از توى سفر مشهد مون تو هتل که گوشى رو برداشتى و گفتى الوووو زبون ناز نازى و شيرينت باز شد.روزى يه کلمه حتى دو تا ميگى .امروز گفته نه نه عيبه  به بابايى ميگى بابا على بيلا .يا کلمه بد رو خيلى تکرار ميکنى...
23 مهر 1394

بدون عنوان

  سلام خوشگلا من .يه چند دقيقه خوابيديد بالاخره به من وقت دادين تا بيان واستون بنويسم .بخدا خيلى شيطون و بلاوشديد  .فقط مراقبت ميخوايد .اصلا نميشه چشم ازتون برداشت .قربونت برم ايناز خيلى خانم و عاقل شده .هواى داداششو داره ولى ايلياااااااا. . . . امان ,امان از ايليا .همون پسر مظلومه .هنوز خوش خلق و خنده رو هستى ولى واى چى بگم که چقدر شيطون شدى .خونه مامانجون سه تايى با ثنا جفت ميشيد و ميدويد .تو رو تو بازى راه نميدن ولى تو عين خيالتم نيست .ميرى بينشون بازيشونو به هم ميزنى و گاخا هم بازى درست ميکنى .مثلا تو گرگ ميشى و مى دوى دنبالشون و اونا فرار . . .  فقط که بلدى بگى مامان .بابا .باباچى .نه .اجى .ااااآاااب . همين .اصلا حر...
23 خرداد 1394

تولد عيد شما مبااااااارک

سلام و صد سلام بر گلاى ناز مادر و پدر      پادشاه قلب مامان و بابا        جون دل مادر و پدر هستيد شما دوتا        فرشته هاى کوچيک و پاک زندگيمون        آيناز جان اين چهارمين بهاريه که با چشماى گرد و مشکى خوشگلت ميبينى  ايليا جان اين دومين بهار توست که از وقتى مثل فرشته ها پا رو زمين گزاشتى اونو با دو تا مرواويد وجودت دارى ميبينى   .چه بهار و عيداى خوبى .چه شاد و سالم .همه جا سبزه و شکوفه ,بوى خوب و هطر گل تو خيابوناست . . . .اينا همش نعمت الاهيه که ما شما دو هديه الاهى رووداريم .واقعا نميدونم چطور از ايزد يکتا تشکر کنم .خ...
2 فروردين 1394

دختر ماه من

سلام  خوشگلم .اين پستو برات گزاشتم که بعدا بزرگ شدى بخونى و به خودت ببالى که من يه دختر کوچولىوسه ساله اينقدر با فهم بودم .درکم بالا بوده  عزيزم خيلى دختر خوبى هسى و ازت راضى ام .دورم ميگردى و کاراى ريز ريزى که تو خونه هست و بهت ميگم انجام ميدى .از لباس پوشيدن خودت تنها و بدون کمک  وگرفته تا حمام رفتنت که نيازى ندارم بشورمت .بعد از حمام زود تر مياى بيرون و لباساى ايليا رو حاضر ميکنى . اسباب بازياتو بيارىواگه بگم مامان اينازپجمع کن ميگى باشه .البته گاهى ام دلت ميخواد نافرمونى کنى طبيعتا ولى وقتى ميگم مامان ستاره سبز به کارتى خوبت دادم سريع انجام ميدى منم بهت سخت گيرى نميکنم.از ت واقعا راضى ام .وقتىرداداش و ميخوابونمت اروو...
16 اسفند 1393

ايليا اقا شده

سلام.گل چى مامان خوشگلم با اون چشاى نازت همه  رو عاشق خودت ميکنى  اقا شدى بزرگ شدى ,,,,,,,ولى از لوس بودن و ناز کردنات کم نشده  انگار يه بچه تکى که کلى ناز کش دارى .گاها برا که حس طبيعى حسادت اناز جون زياد نشه نسبت بهت و با تو لطيف باشه مجبورم به کاراى شيرينى که ميکنى کمتر عکس العمل انجام بدم و خيلى ذوقتو نکنم ,گاها کارايى ميکنى که اينازم خوشش مياد و بوست ميکنه بهت ميگه عروسک خوشگل من  اخه جديدا ياد گرفتى وقتى ميگم يا الله اله . . . دست ميدى .وقتى ميگم بوس کن مامانو صورتت و ميارى تا بوست کنم .وقتى مگم خدافظ تند تند باى باى ميکنى و ميرى کلاتو از تو کشو کمد ميارى و ميزارى با زحمت سرتو ميرى دم در .اگه در باز بشه رفتى...
15 اسفند 1393

خدايا خودت محافظت اين دو گل زيبا رو بکن

سلام مامان جانم  سلام گلاى مادر . خيلى وقته سراغتون نيومدم .يکى دو ماهه به وبلاگتون سر نزدم .ببخشيد .دلخور نشينا .در گير بودم . الان اومدم با يه عالمه حرف اول از همه که ايلياى مامان راه افتاده .خوشگلم تو 1دى دقيقا همون روزى که ايناز کوچولوم راه افتاد ايليا هم پاشد وايساد .تند تند مى افتاد زمين ولى اخر بعد دو هفته تونست رو پاهاش وايسه .تند تند راه بره .عزيزکم خدا مراقبت باشه .خدا دستتو بگيره که تو زندگيت بتونى موفق باشى . چند تا کلمه کوچيک ميگه (ديدى؟) با اون صداى کوچولوش ميگه ديدى؟کار اشتباه که کنه ميخنده ميگه ديدى .فداى چشمات بشم که اينقدر نازن .خوشگل مظلومم ..........اوايل ارومتر بودى الان راه ميرى و تند تند برا خودت شيط...
28 دی 1393

شیطونی نکنید ایناز و ایلیاااااااو

وااااای خداااااای من  چیکار کنم از دستتون .یه وقتایی میخوام داد بکشم ولی ایناز دلت کوچیکه و نازک زود ناراحت میشی و میای منو بوس میکنی و میگی ببخشید اما ایلیا خان داره بزرگ میشی و یه کم هم زور .اره اخه انگورای ابجی رو گرفتی همه رو به اون اصلا ندادی اشکشو راه انداختی.  .    از دست ابجی گرفتی بلاااااا همه رو نباید تو بخوری اخه اخرش رفتی یه پله رو بالا یه وقتایی هم با هم جفت میشین و منو حرص میدین  اخه خاک بازی نکنیین . . .خدای من .الاهی فدای خنده هاتون بشم . . .  باباجون خسته که از سر بیرون اومده باید وایسه شما رو تاب بده .صدای خنده هاتون تا دو طبقه رفت    ...
23 آبان 1393

ما چه بازی هایی با هم میکنیم.?????

ایناز جون بابایی که اگه پیشت باشه قلقلکت میده و بالا و پایین میندازتتو و تاب بازی بززززرگ تابت میدع و بازی های هیجانی میکنه ول من و تو وقتایی که دادتش کوچولو اجازه بده یا خواب باشه و گاها هم خودش هم بازی ما بشه ما با هم نقاشی میکشیم و خونه سازی الان چند تا از عکساشو میزارم . راستیییییی تو عاشق خمیر بازی هستی و ادم برفی میسازی و با صندلیشو تخت خواب و بالش و باهاشون حرف میزنی و جیش میبریشونو . . .    ...
23 آبان 1393