ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
اینازایناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ایناز و ایلیا 90-92

خیلی دیر شد ولی . . . .

خوشگلتی من سلام  چند وقت بود سرم خیلی بند بود و کار داشتم .مناسبتای مختلف از جمله اسباب کشیمون بگاز پارسیان به اصفهان خیلی درگیرم کرد بعد از اونم که تا اچمدیم جایگزین بشیم کمی طول کشی الان خدارو شکر همه چیز خوبه .بجز چند روزیه که هر دو تاتونچمریض شدید .امروز مه بمیرم الاهی به اینازم سرم وصل کردیم .خیلی ناراحتم و اعصابم خورده .بابایی هم که دیروز رفت عسلویه سر کار .امروز گریه میکردی ایناز جون و میگفتی بابا علی بیا کمکم بده اینا منو جیز نزنن .جیگرم اتیش گرفت .حالا کمی حالت بهتره .هر دو تون مریضین .ایشالا خوب میشین . راستی ایناز جون تو میری مهد .از روز 15ابان میبرمت مهد چند روز رفتی و تاسوعا و عاشورا شد و چند روز وقفه افتا .الان ببینم ا...
23 آبان 1393

عزیزکم دندونت مبارک

سلاااااااام ناز ناز خوش اخلاق ما  تو خیلیرخیلیرخوش اخلاقی جیگرن  برا همه میخندی .فقط،یه گلایه کوچیک بکنن که بهم خیلی وابسته شدی .دو سه بار اخیر که رفتیم باغ و جمع بودیم همهواقوام تو از هنه غریبی کردی و بغل هیچ کس نرفتی .حتس مامانجون و باباجون  قربونت بشم نازنینم  .اینقیر این دست مامانی و خوردی که اخر دندونت در اومد روز 8مهر دقیقاروزی که وارد 9ماهگی ضدی یه نقطه سفید عین مروارید توی دهنت پیدا شد .دقیق تر که نگاه کردم دیدم بععععععععععله دندون گل پسرم نوک زده و اومده بیرون .روز 13مهرم دومین دندون کناریش در اومد .الان هر دو دندوناتپیدان  ایشالا بابا علی که اومد اشردندونی برات میپزیم . الانم که اینا رو می...
16 مهر 1393

گنجشک کوچولویی

عشق مامان و بابا .نفس و و جود مایی  ایلیا جاننننننننننننننننم  از کجاربگم هر وقت میخوام برات بنویسم اول میگم خدایا از کدوم کاراش بگم .الان که دارم مینویسم داریزشیر نیخوری و دستت تو دهن منه .یک ماهیه اینطوری شیر میخوری تا خوابت ببره .تموم ناخنای کوچولوتم ریزه و تیز همه لبو دهنم و چنگ میندازی فدات شم ولی خب طوری نیست که . . . . چشمات خیلی خوشگلن .صبحا و قتی از خواب پا میشی اونا رو میندازی تو چشمامو میخندی هیچ وقت خنده از لبات ترک نمیشه .هیچ وقت تا حالا نبوده که نخندی .اینقدر صبحها که زود از خواب پا میشی دو رو بر ایناز میگردی تا اخر بیدار میشه و با هم میخندین .اون لحظه که دو تاتون همدیگه رو بغل میکنین و میخندین و به دنیا نمید...
30 شهريور 1393

خوش اخلاق یه کم اخم کن . . . گاهی هم گریه کن . . .

اره  درست نوشتم  راست میگم دیگه  عسلم . . . قند و شکرم . . . یه کم گریه کن اخه . . . چرا اینقدر تو اروم و مظلومی?????. . . .فدای چشمات بشم میخوای بخوابی با خنده میخوابی . . . بیدار که شدی برامون میخندی .انگار که فرشته ها رو میبینی .ایناز کتکت میزنه ,,,,,,,, میگیم ایناز نزن داداشتو ،ایناز میگه داداش دردش نیومد داره میخنده . . . با هم شروع میکنید به خندیدن .ایناز و شرمنده کارش میکنی .همون موقع میگه ببخشید داداش هباشم نبود زدمت . . .    امروز بردمت بهداشت هفت ماهگیت تموم شد وزن و قدت خوب بچد و روی نمودار پیش میرفتی . صبحا که از خواب پا میشی هر طور شده همون چند احظه اول مس افتی روی ایناز و موهاشو میکشی و ...
6 شهريور 1393

دخترم . . . خانومم . . . روزت مبارک

سلام گلی چی مامان و بابا .خوشگلم . . . . یه عالمه بوس برا تو .رو اون لپای نرمت . امروز روز دختره .تولد حضرت معصومه .خدایا تو چقدر ما رو دوست داشتی که به ما دختر دادی .خدایا بابت همه الطاف و نعمت هات هزاران هزارن بار شکرت رو روزی به جا میارم .خدای من دختر خیلی عزیزه .دختره مونس و مادر و همدم پدره .شکرت شکرت شکرت . به هر کسی ده دلش دختر میخواد یه دختر صحیح و سالم عطا کن تا اونم ببینه چه نعمتایی هستن . . . .بلاچه ایناز امروز رفتم برات هدیه روز دختر بگیرم ،تو ماشین بهن نیپی مامان چی میخوای برام بخری ?????منم خواستم کمی باهات شوخی کنم مسگم مامان هیچی . . . میگی مامان لباشم خراب شده .چسیفه .   ... یه لباس عروسی بلام میخلی .منم گفتم نههه...
6 شهريور 1393

نازنین پسرم . . . . . رویای زندگیمون

 ....رویای شیرینم... روزها ی گرم اومین تابستان زندگیت را با ما می گذرانی ...وما شاهد بزرگ شدن وقد کشیدنت هستیم... وچه لذتی بالاتر از این...چه لذتی بهتر از شنیدن غش غش خنده های دلفریب تو... عروسکم هر روز برایمان شیرینتر وعزیزتر میشوی...عزیزتر از جان وشیرینتر از عسل.... خدا شکرت بخاطر این پسرک شیرینی که به ما دادی...با بودنش ...با نفسش...خوشبختتر از گذشته ایم...   سلام ایلیای مامانییییییی گلکم من از کجا بگم اخه ?خیلی وقته نیومدم .سرم شلوغ بود ببخشید. رفته بودیم تبریز پیش نامان حون و اقاجون .7تیر رفتیم تبریز .تو توی دل همه جا باز کردی .اخه بلاچه واس همه میخندی . . &nbs...
21 مرداد 1393

شیرین تر از عسلی پرنسس کوچولووووووو

سلام گلم مامانی  ایناز جان نمیدونم این روزا دیگه چطوری قربون صدقه ات برم. اخه خیلی زبونت شیرین شده و با نمک .    دیر اومدم میدونم .اخه سرمون شلوغ بود و به سفر بودیم . 20خرداد ماه که از اصفهان رفتیم عسلویه دو هفته اونجا موندیم و گرما ها شدید شروع شده بود و هوا داشت شرجی تر میشد ما هم به خاطر داداش ایلیا که گرما زده نشه بابایی بلیط گرفت بریم تبریز .     . .   . خلاصه که روز 7تیر ماه یکشنبه یعنی روز اول ماه مبارک  رمضان رفتیم تبریز .توی هواپیما خیلی دختر خوبی بودی اصلا ناراحتم نکردی و با این حالی که داداشت گریه میکرد و جیغ میکشید تو مس خانومای 5،یا 6ساله ساکت بودی و حتی سعی میکر...
17 مرداد 1393

اینازتمام زندگی مایی

سلام عشقم . . . الان که نشستم دارم اینارو مینویسم تو با مامانجون و بابا جون رفتی گردش و پارک منم توی خونه با ایلیا نشستم تا یه کم وقت بیارم و بیام سراغ وبلاگتون .اخه خیلی روزا تند تند میرن و تر تند تند بزرگ میشی .حرفای شیرینت روز به روز بیشتر میشه و هی به خاطر میسپارم بنویسم که یادم نره  بزار بگم تو یک هفته چیا میگفتی و دل مارو با شیرین زبونیات میبردی  پریروز رفته بودی خونه دایی به سنا سر بزنی .وقتی دیدی سنا خوابه و یه بادبادک اونجا هست گفتی . .   خاله داداش ایلیا بادبادک میخواد گریه میکنع اینو ببرم براش ?. . . به قول خاله میگه اینقد خودت رو مظلوم گرفته بودی دلم سوخته .فرشته کوچولوی مامان دیروز ر...
16 خرداد 1393

ایلیا مامانی 4ماهت شده جگرکم

خوشگلم مامان امروز 7خرداد ماه صبح از خواب پا شدیم و رفتیم بهداشت برا زدن واکسنت .بابایی که مرخصی گرفته بود ،اخه تنهایی که نمیتونستم   حالا اینازم تو این وضعیت میگفت بریم پارک که البته به زبون خودش بریم لالی . . . بعد که رفتیم بهداشت دوباره گریه کرد که داداشم و جیز نزنین و خانم بهیار و میزد و از اتاق بیرون کرد . خلاصه اینکه تو خیلی ارومتر از ایناز بودی ،قربونت برم یه کم گریه کردی و خوابت برد .. عزیزم ایناز خیلی دوست داره خیلی خیلی گاها دلش میگیره ازت که چرا من تو رو شیر میدم و به اون کمتر توجه دارم ولی بهش حق میدم اخه خیلی تنهاست .همه کس و همبازیش تویی .توهم که هنوز کوچیکی ولی تو هم سریع عکس العمل نشون میدی و براش...
9 خرداد 1393