ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
اینازایناز، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

ایناز و ایلیا 90-92

فقط برای تو مینویسم عزیز دوست داشتنی ایناز جان

1393/2/7 10:18
309 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااام عمرم ،همه زندگیمون. 

الان که میخوام این متن رو برات بنویسم دو سال و سه ماهته .ایلیا کوچولو رو هم یه بوس محکم کردی از خواب خوش بیدارش کردی 

دلم خواست که در مورد خصوصیات شخصی و اخلاقت بنویسم 

عزیز دل مامان و بابا تو خیلی خیلی خیلی شیطونی ،خیلی هم بلاچه و با هوش ،. . . . 

5 ماهگی :نشستی و بدون کمک و تکیه دادن تعادلت رو حفظ کردی 

5و نیم ماهگی :خودت رو با دو تا دستات به سمت جلو کشیدی

6 ماهگی:کاملا چهار دست و پا شدی 

6و نیم ماهگی:شروع به چهار دست و پا کردن مخصوص خودت کردی یعنی همون که زانو هات رو زمین نمیگزاشتی و با سرعت میرفتی

10ماهگی از پله تند بالا و پایین میرفتی 

 

 

 

11 ماهگیت :راه افتادی 

1و نیم سالگی :جفت پا میپریدی 

و از اون به بعد که مامان باردار شد تو تمام کارات رو خودت میکردی شلوار و جوراب و کفش ت رو خودت پات میکردی و مونده بود لباس پوشیدنت که اینم یک ماه پیش یاد گرفتی 

عزیز دلم تو کلا خیلی رشد فیزیکی و جسمانیت خوب بود و زود راه افتادی کارات رو کردی 

( اینجا داری میخندی تا باهات کاری نداشته باشیم و قند چایی مال تو باشه)

 

( اینجا هم داری میگی یکی یکی بخولم?)

 

از لحاظ هوشی هم که خیلی خیلی با هوشی . . . . قبل از دو سالگیت تمام رنگا رو همچنین تمام اشکال هندسی رو بلدی حتی فرق بیضی و دایره و مربع ،مستطیل رو تشخیص میدی

چیه صدای حیوونا و چیه غذای حیوونا رو کاملا حفظی 

نقاشی میکشی و با عروسکات خیلی خوب بازی میکنی و حرف میزنی .وقتی از شیر گرفتمت تو دیگه به بهار که عروسکت و هیچ وقت ازت جدا نمیشه دیگه شیر نمیدادی میگفتی بده ممه. . . . 

ایناز مامانی خیلی دلم برات میسوزه و احساس میکنم بهت ظلم کردیم که داداشی رو اینقدر زود همدمت کردیم .تو الان وقت شیرینی و شیطونیات بود. نباید اینقد زود بزرگ میشدی نباید اینقد استرس بهت وارد میشد که نکنه کسی به داداشم دست بزنه 

 

 

یکی از خصلتای خیلی خوب یا خیلی بدی که داری اینه که اصلا و به هیچ وجه وسایلت رو به کسی نمیدی . . .   .و سر همین قضیه کتک به دوستای هم سنیت خیلی زدی از جمله سنا یا مهتا و ارین 

الان کاملا و بدون هیچ تپقی حرف میزنی و شعر میخونی و زبونت. که خیلی دراز و شیرین  شده 

داداشت که گریه میکنه میگی عزیزم دختلم جیه نکن اجی پیشته ،اومدم جیجرم 

 

 

ایلیا که 10روزش بود چنگ خیلی بدی به چشمش انداختی و نمیتونستی قبولش کنی ولی الان صبح که از خواب پا میشی میگی داداشم کو و کلی بوس محکم میکنی بهش و منم اصلا کاری باهات ندارم چون میدونم دوستش داری گلم 

ماههای اخر بارداری مجبور شدم 10روز زودتر ایلیا رو سزارین کنم فقط بخاطر تو . . . . 

اخه میرفتی روی شکمم بشینی یا از بالای مبل میخواستی بپری روی شکمم که یکبارش واقعا به خیر گزشت .مشت میزدی شکمم و میگفتی داداش یا توپ? بعد میگفتی بیا توپ بازی 

برای از شیر گرفتنت خیلی سختی کشیدیم و من باردار بودم توی گرمای عسلویه 

ایناز مامان جان تو عزیز ترین هدیه خدایی که خدا بهمون داد. نکنه ایلیا یه روز بگه پس من چی . . .?مامان جان تو هم عزیزی مادرم همیشه وقتی من از روی بچگی میگفتم علیرضا رو بیشتر از من دوست دارید در جواب میگفت مگه برای ادم فرقی بین دوتا چشماش هست . . . الان درک میکنم حرفش رو که بین بچه ها هیچ فرقی نداره شما هر دو تایی از خون و رگ مایید و دوستتون داریم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)