ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
اینازایناز، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

ایناز و ایلیا 90-92

اینازتمام زندگی مایی

1393/3/16 14:09
240 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم . . چشمک

. الان که نشستم دارم اینارو مینویسم تو با مامانجون و بابا جون رفتی گردش و پارک منم توی خونه با ایلیا نشستم تا یه کم وقت بیارم و بیام سراغ وبلاگتون .اخه خیلی روزا تند تند میرن و تر تند تند بزرگ میشی .حرفای شیرینت روز به روز بیشتر میشه و هی به خاطر میسپارم بنویسم که یادم نره 

بزار بگم تو یک هفته چیا میگفتی و دل مارو با شیرین زبونیات میبردی 

پریروز رفته بودی خونه دایی به سنا سر بزنی .وقتی دیدی سنا خوابه و یه بادبادک اونجا هست گفتی . .   خاله داداش ایلیا بادبادک میخواد گریه میکنع اینو ببرم براش ?. . . به قول خاله میگه اینقد خودت رو مظلوم گرفته بودی دلم سوخته .فرشته کوچولوی مامانفرشته

دیروز رفته بودیم چادگان که با باباجونی که خیلی دوسش داری و اونم خیلی دوست داره رفتین پارک تاب بازی و باز شیطونی کردی و افتاده بوده .یه کم بینیت خون اومد .بابا جون که حولچکرده بود و ناراحت پاشده بودی از رو چمنا گفتی عیبی نداره .

وقتی فردا صبحش از خواب پا شدی و دیدی هنوز اونجاییم خوشحال گفتی;اینجاییم مامان ?گفتم عشقم .بعد گفتی بریم با بابایی لالی ،با اینا نریم میافتم بینیم خون میاد . . . بابات هم که سر کار بود .خمیازه ولی باز رفتی باباجون رو پیدا کردی و بهش چسبیدی گفتی بریم لالی ،باشه?.اونم که از خدا خواسته بردت لب دریاچه 

یک ماهی میشه میگی چنگت کنم جیه کنی?من بگم باشه . . . شما یه چنگ کوچیک میندازی صورتم و میگی شششششششش جیه نکن داداشی خوابه . . . شششششششش عزیزم ،دختلم نازی نازی .ولی سری پیش که چنگم کردی و من الکی گریه کردم تو گفتی نگاااا نگااااا گابه (گاوه) من گفتم کووووووو تو گفتی الکی اینه اینه ،اااااااا،،،،رفت،بابا بریم جلوتر یه گابه دیجه به مامان نشون بدیم جیه میکنه مامانجونی رو ممیخواد .از فرودگاه تا خونه این مسیر 4بار نو. منو اینطوری به خیال خودت گول زدی,شایدم اروم کردی .ولی در مجموع منو فقط خندوندی نازنین مامان و بابا 

چند  شب پیش توی پارک یه پسر دست انداخت توی گوشواره ات و گوشت رو پاره کرد و گوشوارت رو در اورد .وقتی دیدم قلبم وایساد اینقدر ناراحت شدن که کم مونده بود بزنم زیر گریه .خدارو شکر گوشت رو یه زره پاره کرد .از اون شب بهت گفتم دیدیی کتک خوردی چون کوچیک بودی اگه ناهار و شام بخوری قوی میشی بزرگ میشی بچه ها نمیزنندت.تو هم خوب غدا میخوری میگی بزرگ شدم مامان الان بریم پارک پسره رو بزنم .?امروز میگفتی هیچ کس و نمیزنیم فقط پسره رو میزنیم . .   گفتم مامان افرین بگو.   . گفتی ایلحان نمیزنیم ،بارمان نمیزنیم . .  و .   رسیدی به سنا وایسادی گفتی.     سنا. . . اووووووممممممم.     نمیدونم .!باید فک کنم@

 

 

 

 

 

 

اگر تو نبودی:

جهان،بی خنده های تو معنا نداشت.اگر تو نبودی هیچ بهاری حتی اگر لبریز شکوفه بود دیدن نداشت.

 

اگر تو نبودی باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه،زیر باران بدون چتر قدم نمی زد.

 

اگر تو نبودی،آسمان با همه حجم آبی اش،در چشم های همیشه خیس هر پدری ،دلگیر تر ازچهار دیواری کوچکی میشد که به زندانی  کوچک بیش نمیماند.

 

اگر تو نبودی:

شمعدانی های لب پنجره ،این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب دیگر معنایی نداشت.

 

اگر ایناز نبود،نه پدر معنا داشت و نه هیچ مادری بهشتی میشد.

 

پسندها (2)

نظرات (2)

تبادل لينک
17 تیر 93 23:04
سلام من زياد به وبلاگت سر ميزنم مطالبت جالبه لطفا بيشتر مطلب بزار چون ميبينم براي وبلاگت زحمت ميکشي اينو هم بهت ميگم برو به اين سايتي که ادرسشو رو گزاشتم و ازش لينک بگير رايگان بازديدت زياد ميشه من گرفتم خوب بود ----------------
مامان زینب
20 تیر 93 21:40
سلام مامان عزیز لطفا بیا آخرین پستم را ببین .